خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

لبخند ...

خبر را در بی بی سـی دیدم درباره سیاست های جمعیتی جدید، و دنبال لینک رفتم به صفحه طنز روزنامه قانون. همه مطالب صفحه اش جالب بود. دریغ از روزهایی که عاشق خواندن بودیم و نداشتیم و امروز که داریم و فرصت نیست، یا حوصله و دل خواندنش نیست... خواستم این نوشته را برایت بفرستم. بس که طنز "با یک گل ..." از آیدین سیار سریع، سنجیده بود. حذر کردم مبادا خاطرت آزرده گردد.

امیدوارم بخوانی، لبخند بر لبت نشیند و خاطرت شاد گردد.

رونامه قانون / 16 آذر / صفحه 12


پی نوشت: گلی به هفت رنگ خزان

شب خاطره ها


قلم همین طور که روی برگ های دفتر خاطرات می لغزید، کلمات دلش را روی صفحه ی سپید کاغذ به یادگار می گذاشت. برای روزهای نیامده و برای سکوت شب و روزهایی که خواهد آمد و برای ...

از دلش نوشت، از صدایی که هنوز در قلبش زمزمه میشه و حضوری که لحظه ای کم رنگ نمیشه. از دلتنگی هاش نوشت؛ از آرزوی دستی که روزگاری قلبش را گرما می بخشید تا مشق عشق بر دفتر ایام نقش ببنده. نوشت که چقدر هنوز آرزوش را در دل داره. خیلی دلش می خواد بدونه کجا هست، چه می کنه، روزهاش چگونه می گذره، تحصیل را ادامه میده، به نتیجه ای که دست داشت رسید یا نه و ... همیشه آرزو داشته اما می ترسه از این که به دل دوست غمی بیاد از یادش یا لبخند لحظه ای از چهره اش محو بشه یا افسوس بخوره یا فکر کنه این کهنه قلم روزگار دیوانه شده، اما طوری هم نیست اگر بیندیشه، شاید هم شده ... بعد ایستاد از نوشتن، دراز کشید همون جا کنار برگه های خیس خورده ی کاغذ، نگاهش را از پنجره به آسمان دوخت و باقی را با نگاهش برای ابری کوچک در آسمان نیمه شد؛ بازمانده ی یک طوفان بزرگ، شاهد باران، زمزمه کرد شاید که روزی خاطره هاش با بارش باران بر تن جنگل های مه گرفته بنشینه ...

یک جمله نوشت آخر دفتر و رفت همون گوشه ی همیشگی جامدادی، چشم هاش را بست، دعایی زیر لب زمزمه کرد و برای دوست در این عید شادی آروز کرد بعد آروم آروم در رویا فرورفت ...