خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

عشق تا دم مرگ


در جان عاشق من

شوق جدا شدن نیست

خو کرده قفس را

میل رها شدن نیست

من با تمام جانم

پر بسته و اسیرم

باید که با تو باشم

در پای تو بمیرم

عهدی که با تو بستم

هرگز شکستنی نیست

این عشق تا دم مرگ

هرگز گسستنی نیست

از دوست...

خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
مرا تنها تو نگذاری
که من تنهاترین تنهام؛ انسانم
خدا گوید :
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
تو ای انســــان !
بدان همواره آغوش من باز است
شروع کن ...
یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من

سحرگاهان

شب ها از رویای زیبای تو بی تابم

سحرگاه از دلتنگی ات خواب را رها می کنم

...

دل بارانی دوست

نمی ترسم

از مردن

از رفتن

راحت بشی از غم...

اما می ترسم

روحم هر شب بیاد کنارت

تنهای تنها

اشک بریزه

فروبریزه روی قلبت

و باز هم غمگین باشی

...

یک شاخه محبت

مهربان

آرزوی چیدن یک خاطره از نگاهت

یک غزل از واژه های سکوتت

یک شاخه محبت از مهر دلت

هر گوشه هستی که آسمان را رنگیست

یادت موج می زند در جام غمگین دلم

...

کاش دقایقی فرصت صحبت می دادی

دنیا را بی تو...

دنیارو بی تو نمیخوام یه لحظه

دنیا بی چشمات یه دروغ محضه

...

محسن یگانه / رگ خواب / نباشی

دانلود

شوق یافتن

در ورای عشق های آلوده به خاک


          در ورای خواستن های تکراری ِ آغشته به وهم

          از میان سایه های تاریک و روشن ذهنم

          و در وجودی که

          حد فاصل بند بند ان

          شوق یافتن است


          نیلوفرهای آبی ، صدای قدم هایت را نوید داده بودند !

          و من در انتظار حضورت ، وعده مژدگانی را !…

         من تورا به رسم دیرینه ی عشق

                                     و در ذهن ِ آب نقاشی کردم

                                      و به کرامت دریا سپردم …

دفتر دل

خاطرات زیبای دوست، نقش جاویدان لوح دل شده است

روز و شب مرور می شوی

...

از دل دوست...


من روز خویش را با آفتاب روی تو
کز مشرق خیال دمیده ست آغاز میکنم

من با تو می نویسم و می خوانم
من با تو راه می روم و حرف میزنم

وز شوق این محال : که دستم به دست توست
من جای راه رفتن پرواز میکنم

آن لحظه ها که مات
در انزوای خویش یا در میان جمع

خاموش می نشینم
موسیقی نگاه تو را گوش میکنم

گاهی میان مردم، در ازدحام شهر
غیر از تو هر چه هست را فراموش می کنم
فریدون مشیری