در جان عاشق من
شوق جدا شدن نیست
خو کرده قفس را
میل رها شدن نیست
من با تمام جانم
پر بسته و اسیرم
باید که با تو باشم
در پای تو بمیرم
عهدی که با تو بستم
هرگز شکستنی نیست
این عشق تا دم مرگ
هرگز گسستنی نیست
نمی ترسم
از مردن
از رفتن
راحت بشی از غم...
اما می ترسم
روحم هر شب بیاد کنارت
تنهای تنها
اشک بریزه
فروبریزه روی قلبت
و باز هم غمگین باشی
...
مهربان
آرزوی چیدن یک خاطره از نگاهت
یک غزل از واژه های سکوتت
یک شاخه محبت از مهر دلت
هر گوشه هستی که آسمان را رنگیست
یادت موج می زند در جام غمگین دلم
...
کاش دقایقی فرصت صحبت می دادی
دنیارو بی تو نمیخوام یه لحظه
دنیا بی چشمات یه دروغ محضه
...
محسن یگانه / رگ خواب / نباشی
در ورای عشق های آلوده به خاک
در ورای خواستن های تکراری ِ آغشته به وهم
از میان سایه های تاریک و روشن ذهنم
و در وجودی که
حد فاصل بند بند ان
شوق یافتن است
نیلوفرهای آبی ، صدای قدم هایت را نوید داده بودند !
و من در انتظار حضورت ، وعده مژدگانی را !…
من تورا به رسم دیرینه ی عشق
و در ذهن ِ آب نقاشی کردم
و به کرامت دریا سپردم …