نوشته بودی زندگی چنگی به دل نمی زنه
تو آسمون زندگی پرنده پر نمی زنه
نوشته بودی تنهایی رفیق ماه و سالته
نوشته بودی روز و شب غم از تو دل نمیکنه
________________________
ای پاک ترین احساس ، دیرینه ترین رویا
ای ساده ترین رخداد ، پیچیده ترین معنا
ای سبزترین لحظه در تیرگی عمرم
ای گرم ترین رویا ، پرشورترین غوغا
با چشم تو می بینم زیبایی دنیا را
بی عشق نمی خواهم نه دین و نه این دنیا
با دست تو می چینم از باغ گل پاکی
ای تازه ترین تکرار ، ای ناب ترین سودا
با مهر تو می پاشم بر ثانیه ها رنگی
خوش رنگ ترین رنگی ، آشوب ترین بلوا
با لحن تو می خوانم از شادی و از اندوه
اندوه ترین شادی ، شادانه ترین غم ها
با یاد تو می خندم بر اشک دو چشمانم
ای زمزمه ی باران در گوش کر دریا
ای تازه ترین، ای عشق ، سوزنده ترین، ای عشق
آیینه ترین، ای عشق دیوانه بکن ما را
سلام بر یکتا دلدار دور و نزدیکم
دور از چشم، در قلبم آرمیده
ببخش اگر حرف هایم رنگ ملال و تکرار گرفته، اما تو برای داغ چشمانم، برای التهاب بی قرار دلم هر روز عاشقانه تر تازه می شوی. هر روز می درخشی و پر نور تر می شوی...
هر روز که کوه های عظمت خورشید را در خود فرو می برند و آسمان در خون می نشیند گنجشکان بی قرار در هیاهو و ازدحام از رنج برآمدن خورشید... من تو را و غم هایت، روزی که سرآمد، روزی که خواهد آمد. نگاه معصومی که میزبان شبنم عشق است، صدای محزونی که به بغض لبخند می زند، دلی که دریای مهر است؛ قلبی که لبالب از شوق است، آکنده از صفا و محبت را می بینم.
تو را با تمام وجود احساس می کنم؛ در دلم آرزوی یک لحظه دیدارت، دمی شنیدن از کلام پر مهرت، یک سفره عشق، یک کاسه داغ محبت، یک سبد عاطفه بر لب طاقچه دل، یک دم خنده بی ریا، لحظه ها را بی صبرانه می شمرم. من برایت آرزوی خوشحالی دارم. می ترسم از آن که سخنی گویم و دل نازکت بکشند، نیست بادم اگر چشمان نجبیت را قطره اشک، ترگون کند. یادم آمد گفتم
که تو را نازکی طبع لطیف / اینقدر هست که آهسته دعا نتوان کرد...
اکنون در این حصار سکوت ...
در خیالم، در دل بی قرارم، در رویای قلبم با تو نجوا می کنم. برایت آرزوی سلامتی دارم. ای همسفر آشنای دلم، و ای مونس دیرین قلبم، کاش از گناه بزرگم که دوست داشتن تو، عاشق بودن به خوبی های تو، رویای صادق پرداختن از صفای دلت... به دیده لطف بگذری، هر شب برای دل هامان دعا می کنم.
برای تو که محبت را، پاکی، صفا و عشق را به دلم هدیه کردی...
عاشقانه دعا می کنم...
صدا کن مرا...
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه ی گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید.
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد.
و خاصیت عشق این است...
کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم...
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
...
دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند.
__________
سهراب سپهری