خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

نوشته بودی زندگی...

نوشته بودی زندگی چنگی به دل نمی زنه

تو آسمون زندگی پرنده پر نمی زنه

نوشته بودی تنهایی رفیق ماه و سالته

نوشته بودی روز و شب غم از تو دل نمیکنه


________________________

مهستی / نامه

ای پاک ترین احساس...

ای پاک ترین احساس ، دیرینه ترین رویا

ای ساده ترین رخداد ، پیچیده ترین معنا

ای سبزترین لحظه در تیرگی عمرم

ای گرم ترین رویا ، پرشورترین غوغا

با چشم تو می بینم زیبایی دنیا را  

بی عشق نمی خواهم نه دین و نه این دنیا

با دست تو می چینم از باغ گل پاکی

ای تازه ترین تکرار ، ای ناب ترین سودا

با مهر تو می پاشم بر ثانیه ها رنگی

خوش رنگ ترین رنگی ، آشوب ترین بلوا

با لحن تو می خوانم از شادی و از اندوه

اندوه ترین شادی ، شادانه ترین غم ها

با یاد تو می خندم بر اشک دو چشمانم

ای زمزمه ی باران در گوش کر دریا

ای تازه ترین، ای عشق ، سوزنده ترین، ای عشق

آیینه ترین، ای عشق دیوانه بکن ما را

چندان که بود یکی به صد باد

سلام بر یکتا دلدار دور و نزدیکم

دور از چشم، در قلبم آرمیده

ببخش اگر حرف هایم رنگ ملال و تکرار گرفته، اما تو برای داغ چشمانم، برای التهاب بی قرار دلم هر روز عاشقانه تر تازه می شوی. هر روز می درخشی و پر نور تر می شوی...

هر روز که کوه های عظمت خورشید را در خود فرو می برند و آسمان در خون می نشیند گنجشکان بی قرار در هیاهو و ازدحام از رنج برآمدن خورشید... من تو را و غم هایت، روزی که سرآمد، روزی که خواهد آمد. نگاه معصومی که میزبان شبنم عشق است، صدای محزونی که به بغض لبخند می زند، دلی که دریای مهر است؛ قلبی که لبالب از شوق است، آکنده از صفا و محبت را می بینم.

تو را با تمام وجود احساس می کنم؛ در دلم آرزوی یک لحظه دیدارت، دمی شنیدن از کلام پر مهرت، یک سفره عشق، یک کاسه داغ محبت، یک سبد عاطفه بر لب طاقچه دل، یک دم خنده بی ریا، لحظه ها را بی صبرانه می شمرم. من برایت آرزوی خوشحالی دارم. می ترسم از آن که سخنی گویم و دل نازکت بکشند، نیست بادم اگر چشمان نجبیت را قطره اشک، ترگون کند. یادم آمد گفتم

که تو را نازکی طبع لطیف / اینقدر هست که آهسته دعا نتوان کرد...

اکنون در این حصار سکوت ...

در خیالم، در دل بی قرارم، در رویای قلبم با تو نجوا می کنم. برایت آرزوی سلامتی دارم. ای همسفر آشنای دلم، و ای مونس دیرین قلبم، کاش از گناه بزرگم که دوست داشتن تو، عاشق بودن به خوبی های تو، رویای صادق پرداختن از صفای دلت... به دیده لطف بگذری، هر شب برای دل هامان دعا می کنم.

برای تو که محبت را، پاکی، صفا و عشق را به دلم هدیه کردی...

عاشقانه دعا می کنم...

فرشته هستی


فرشته ای 

در رویای ابرها

در نگاه افق

روی پرهای نسیم

غمش دریا

دلش تنها

...

حجم تنهایی


صدا کن مرا...


صدای تو خوب است


صدای تو سبزینه ی گیاه عجیبی است


که در انتهای صمیمیت حزن میروید.

 
در ابعاد این عصر خاموش


من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.

 
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است


و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد.


و خاصیت عشق این است...


کسی نیست،


بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت


میان دو دیدار قسمت کنیم.

 
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

 
بیا زودتر چیزها را ببینیم...

هرگز قرار نبود...


تا جایی که فهمیده
ام
قرار نبوده این‌قدر وقتمان را در آخور‌های سر پوشیده‌ی تاریک بگذرانیم؛ به جای چریدنِ زندگی و چهار نعل تاختن در دشتهای بی مرز.


قرار نبوده تا نم باران زد دست‌ پاچه شویم و زود چتری ازجنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم مبادا مثل کلوخ آب شویم.


قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی.
ناخن‌های مصنوعی،
خنده‌های مصنوعی،
آواز‌های مصنوعی،
دغدغه‌های مصنوعی.
حتما‌ً قرار نبوده بزهایی باشیم که سنگ‌ نوردی مصنوعی در سالن میکنند به جای فتح صخره‌های بکر زمین.


هر چه فکر می کنم میبینم قرار نبوده ما اینچنین با بغل دستی هامان در رقابت‌ های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم جانور بهتری هستیم ، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده‌ بشویم ، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم ، بعید بدانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرکهای ما رد بشود



باید کسی هم باشد که گوسفند ها را هی کند ، دراز بکشد نیلبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یکروز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود .
یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفشی داشته باشد و به پاسداشت داد از جا برخیزد و حرکت کند



قرار نبوده این‌ همه در محاصره‌ی سیمان و آهن ، طبقه روی طبقه برویم بالا ،قرار نبوده این تعداد میز و صندلی کارمندی روی زمین وجود داشته باشد ،‌ بی شک این همه کامپیوتر و پشت‌های قوز کرده‌‌ی آدمهای ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده ؛
تا به حال بیل زده‌اید؟
باغچه هرس کرده‌اید؟
آلبالو و انار چیده‌اید؟

کلاً خسته از یک روز کاری دیر به رختخواب رفته‌اید؟
آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست



این چشم‌ها برای نور مهتاب یانور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاری آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچکار نیایند و ساعت‌ های دیجیتال به‌ جایشان صبح‌ خوانی کنند.


آواز جیرجیرک‌های شب‌ نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و اینطور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.


من فکر میکنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه‌‌ی دار و ندار زندگیمان، همه‌ی دغدغه‌ی زنده بودن‌مان.


قرارنبوده کنار هم بودن عشق ورزیدن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.


قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم و سی
سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره‌ ها نخوابیده باشیم.
قرار نبوده من از اینجا و شما ازآنجا، صورتک زرد به نشانه‌ی سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم.


چیز زیادی از زندگی نمیدانم ، اما همینقدر میدانم که این‌همه “ قرارنبوده ”‌ این که برخلافشان اتفاق افتاده،
همگی
مان را آشفته‌ و سردرگم کرده
آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم
از هیچ چیز راضی نیستیم
اما سر در نمی‌آوریم چرا.
 

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم


سِحر...

موسیقی بی کلام / سِحر / Chris Speeris & Paul Voudouris / (دانلود)

روشنی...


و عشق

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست.

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
...
دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند.


__________

سهراب سپهری