خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

همدم تنهایی

من شبح دوره گرد آرزوهای محالم

من چله نشین زمزم جاری مهر تو ام

تویی که تار و پود  دلم، ریشه هایش نام توست

نگاه تو به من جرأت عاشق ماندن می دهد

نگاهم کن ، نگاه تو خوب است

نگاه تو می بردم تا خواب آرام کودکی هایم

نگاه تو می بردم تا شیرینی  اوّلین لحظه ی دیدار

...

بی کران

فرشته هایی هستند روی زمین

دل هاشون به وسعت دریاست

بی کران

لبالب از غم اند اما هیچ کس بر لب ساحل تنهاییشون جز موج هایی نمی بینه که آرام بر دل شن ها فرو می نشینند. دلشون اوقدر وسیعه که قلب هایی را از ابر محبتشون سیراب می کنند و از چشم انداز آبی و بیکران صداقتشون روح پرواز می کنه تا ملکوت.

از دور مثل سایر دریاها، اما وقتی از نزدیک مشتی از احساسشون را برمی گیری، به پاکی اش پی می بری...

می خوای یک عمر کنار ساحلش دراز بکشی و محو بشی توی آرامشش

...

آیه دوست



من ندانم چه کسی روز نخست  

روی این غمکده ی سرگردان 

دید این منحنی آبی رنگ 

در کجا بود که گفت:من تو را دارم دوست

من ندانم به گمانم شاید

در گذرگاه یکی جنگل سبز 

پای یک برکه ی آرام و زلال

 که در آینه ی آن پیدا بود 

کاکل سبز درخت٬

سرخی غنچه ی گل 

قد موزون صنوبر یا سرو 

خوشه هایی ز گل یاس بنفش 

شاخه هایی ز گل نیلوفر 

چه کسی بود که در آن ظلمت شب 

آن شب جادویی 

زیر یک شاخه ی نور یا که هنگام غروب 

در سراشیب یکی دره ی غمگین بنفش 

یا به نارنجی آن دشت فراخ 

یا که در ساحل آن وسعت پر حجم کبود 

روی این غمکده ی سرگردان 

زیر این منحنی آبی رنگ 

اولین مرتبه احساس نمود

که دلش می تپد از عشق کسی 

و در آن حالت سرخ با صدایی چو یک شاخه ی بید 

اولین مرتبه این آیه تلاوت فرمود:من تو را دارم دوست

چه کسی بود و چنین لطف سخن را ز که آموخته بود...

زندگی یعنی چه

بعضی وقت ها باید کمی سکوت کرد و گذاشت ابرهای... (ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...

فالی که دیشب گرفتم ...


و من در آن انبوه غم، نمی دانستم که معنی آن چیست. امیدوارم که حضرت حافظ این بار تیر غیب به خطا نزده باشد و راه آینده را به روشنی دیده باشد...

راستی یادم آمد...

اون روز، توی ماشین که گفتی از کجا مطمئنی که می توانیم روزی با هم باشیم و من فال حافظ را شاهد گرفتم از غیب...

پنجره را باز کنیم

بگذاریم نسیمی بوزد

اثر صحبت پاک...



یاد باد آن که سر کوی تو ام منزل بود


                                                                                                                        دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود



راست چون سوسن و گل از اثر صحبت   پاک


                                                                                                                          بر زبان بود  مرا     آنچه تو   را   در   دل بود



دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد


                                                                                                                          عشق می گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود



...


_______________

پی نوشت1: برای دیدن عکس با ابعاد بزرگتر بر روی آن کلیک کنید

دیر نوشت: به تقریبی در پاسخ یاد باد بود.

نامه ای از سوی دوست...


می خواهم عاشقانه ترین واژه های شعرم را
میان صفحه ای زیبا از خیالم بپیچم
و از صمیم قلب
صادقانه و بی ریا
تقدیم چشمانت کنم
...

 

______________________

پاسخ فرومایه پسرک:
چه زیبا و دل انگیز
ای زیباترین نشان عشق
پاک ترین  فرشته هستی
وجود ناچیزم فدای نگاه و قلب مهربانت باد

_____________________
نیست باد دل که عاشق نبود، زین سلسله خوبی تو ...

سخن ها دارم در دل، از وصف پاکی تو، از ریشه مهر و علاقه؛ از رویش عشق؛ از بلوغ عشق؛ از علاقه به نگاه تا عاشق شدن به صفای درون به صداقت و پاکی روح... دومی بی بدیل است، جانشین ندارد، از آسمان است


من اگر کویر خشکیده، دریای تلخی، اگر شوره زار بی حاصلم، پریشان و بی طاقتم، روز و شب در التهاب و اندوه...
تو آبشار محبت، پاکی شبنم سحر، سبزی سرزمین عشق، سپیدی جامه فرشتگان را بر جسم و جان داری؛ چگونه گویم که عشق بیماری نیست، وفادار بودن جنون و یک دندگی نیست، عشق یکتا نمی خواستی، تا ابد؟ نمی خواستی پیش از تو، بعد از تو کسی نباشد؟ که نبود و نیست؛ همچون خداوند، برایم یگانه باشی؟ چگونه می توانم دو گونه باشم، چگونه روزی طلب وفا را پاسخ دهم و روزی از عشق روی گردانم؟ آن عشق ها را از من سراغ مگیر که به نگاهی می آید و به افتادن برگی و رخ نمودن چهری به سویی دیگر می رود...
قلب من، روح پریشانم این گونه نیست. که را گویم که اشک هایم از دوری ات پایان ندارد، که تپش های احساس قلبم از چشمانم می جوشد و یاد شعر حافظ می افتم: "دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت..." در خواب بی تاب تر از بیداری، تا ابد تمامی ندارد. صدایت در گوشم زمزمه می شود. پیش از این باور نداشتم که رابطه قلب و عشق چیست!؟ اکنون صادقانه اعتراف می کنم دو عشق را در قلبم احساس می کنم، عشق به خدا در شب های خلوت و تنهایی و شب هایی که از خواب بیدار می شوم و جز خدا کسی نیست در کنارم، گاه ناخودآگاه صدایش می زنم و سخن می گویم و گاه تو را صدا می زنم... آری، دومین، عشق به تو، که با تمام وجود در سینه ام، در تپش های قلبم احساس می کنم. فرشته مهربان، عشق به تو از جنس خداست، تو در کنار پروردگارم جای داری؛ از پس همه سختی ها و مشکلات و ناامیدی ها هر روز بر ایمان و عشقم بر خدا و معجزات پروردگارم افزوده گشته است. اگرچه وجود بی همتایش قابل لمس نیست، اگرچه برچشم نمی آید. اگرچه در بیداری با من سخن نمی گوید. اگرچه مشتاق دیدارش هستم و عظمتش در ظرف ناچیز ادراکم نمی گنجد اما سهمی به اندازه وسع خویش از عشقش برگرفته ام و از بحر بی انتهای خلقتش سهم کوزه ام نه یک روزه که به اندازه یک عمر است، آنچنان که پیشتر گفتم ایمان عرفا را بر ایمان فقها ترجیح می دهم که عارفان را عشق است و فقیهان را بیم دوزخ است و طمع بهشت که این دو برایم بی ارزش و معنی اند؛ چهره ات بر دیده ام نقش بسته تا ابد. بر قلبم یکسره نقش خوبی های تو حک شده. چگونه گمان می داری که عشق با مدتی ندیدن و با مدتی نبودن و نشنیدن و ... می رود؟ اکنون که جایگاهت را می دانی بیش از این اندیشه کن، هرچه پروردگار از خاطر و قلب من پرکشید، تو هم خواهی رفت... تا کنون هر روز برایم پر رنگ تر شده ای، هر روز بیشتر در قلبم تو را احساس کرده ام، هر روز با روحم عجین گشته ای بی آن که ببینمت، صدایت را بشنوم، حتی اگر نباشی، نخواهی...؛ چرا اینقدر عشق به خوبی، عشق به پاکی و صداقت روح، عاشق شدن بر یک قلب پاک اینچنین بدنام است؟
مرا باور کن
آنچنانی که از پیش باور داشتی
تو به خوبی هایت دستم بگیر
بیاموزم
کلبه ویرانه ام را به محبتت آباد کن

بگذار تا ابد کوه استوار زندگانی ات باشم
قلبم را در سایه مهرت بگیر
این جا همه تو را دوست دارند
خانواده ات را دوست دارند
ای بهترینم
من خود از اشک هایت، از اشک هایم، راستی عشقمان را به یقین دریافتم.
باور نکن آن ها را که عشق را ترکیبی از احساس و هرمون! ... فراموش شدنی می نامند؛ هیچ کس در دل من و تو نیست تا بداند چگونه ایم، هر مخلوق خدا یک گونه است. بعضی ها استثنا اند...
یاد داری صبحگاهی که گفتی بعد از این اتفاقات معجزه لازم است تا به هم برسیم، معجزه در حال رخ دادن است، نمی بینی؟ اسباب آن فراهم است. اختیار داری که بر معجزه چشم ببندی و گمان کنی تقدیر است یا به آن ایمان آوری. بخواهی و اراده کنی برای یک عمر زندگی و یک عمر حسرت نخوردن.
گذشتن از این عشق اگر جانم را برنیاورد، قلب و روحم را تا ابد ویران خواهد کرد.
اگر صدایم را می شنوی...
تنها تو، خودت را به راستی درمی یابی، پس تنها تو می توانی برای خودت قدمی به راستی برداری و اراده ای برسازی، به نوای قلبت گوش فرادار...
یا دعا کن از این دنیا روم...

با تمام وجود
دوستت دارم
عاشقانه

تا ابد

عشق من...

ای بهار انتظارم

من زمین بی بهارم

شوره زار انتظارم

چهره ی شکسته دارم

روح و جسم خسته دارم

به در ویرانه دل

بغض قفل بسته دارم

عشق من

منو صدا کن

منو از خودم رها کن

...

عشق من / معین


وفاداری

همه قراردادها را روی کاغذ بی جان نمی نویسند ،


بعضی از قراردادها و عهدها را روی قلب می نویسند ...

حواسمان به این عهدهای غیر کاغذی، بیشتر باشد

شکستنشان

یک آدم را می شکند . . .