خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

چرا هستی تو خواب و رویام


نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم


نرو خیال نکن بدون تو دووم میارم...


____________________

مهرنوش / نرو

بر شاخساران ...


یادم آمد،

پرندگان را دوست دارد

پرواز را دوست دارد

پرهایش را ستانده اند

اما صداقت و مهربانی اش مانده است

فرشته رویاهای من ...

هر طلوع و غروب


با هر برآمدن آفتاب قلب من در آسمان کوچک احساسش به دنبال تو می گردد

هر تپشی ناله ای ست که نام زیبایت را آرام می خواند

و گاهی هنگامه غروب گوشه ای زانو در بغل می گیرد...

و سر تا پایم از اشک های سرخگونش بی قرار احساس دوست می شود...


لبخند به دوست

برای تو که دلت از غم ها لبریز است

شاید لبخندی بر لبت بنشیند...

خواب هم رویا شده



عادت کرده ام از خواب های غمناک برخیزم و صدای اذان بشنوم ...

خوبه، همه حس و لذت نماز صبح به خوندنش توی تاریکی و تنهاییه ...

سرگردان دنیا


لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم

تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…

تا بدانی نبودنت چگونه آزارم می دهد…

لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان…

که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم را

که خیس اشک است و پر شیار…


لمس کن صدایم را


که از شدت بغض برنمی آید


لمس کن لحظه هایم را…

تویی که می دانی من چگونه

عاشقت هستم٬


لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن…


همیشه عاشقت می مانم

دیدار



باز، در خواب تو را دیدم

یک فرشته با همان تبسم همیشگی

به همان مهربانی

به همان زیبایی و آرامش

اگرچه خودت در سکوت

دلت، نگاه معصومت، با قلب من سخن ها می گفت

لبخندی که به اندوهی عمیق گرایید، حکایت از دل داغدیده ات داشت

و من با اشک در تو غرق شدم

پرسیدمت

با این عشق بی پایان

با این ذره ذره آب شدن

با قلبی که از دوری ات سینه ام را می فشارد

با روحی که در قفس تن، خود را به در و دیوار می زند، با شوق پروازش

چه کنم؟

با دلی که سپرده ام به خاک قدم هایت

به نجابت روحت

به روشنی نگاهت...

آنچنان که هیچش نمانده برایم

چه کنم؟

با حضورت در هر تپش قلبم

با درخشش یادت در قطره های پاک باران

با این بغض بی پایان 

چه کنم؟

...

دل


دیری است که دل آن دل دلتنـــگ شدن ها 

بی دغدغه تن داده به این سنـــگ شدن ها

آه ای نفس از نفس افتـــــــــاده، کجا رفت
در نای نی افتادن و آهنگ شــــــــــدن ها

کو ذوق چکیدن ز سر انگشت جنـون کو؟ 
جاری به رگ سوخته چنگ شــــــدن ها

پای طلبم هست و به منزل نرسیــــــــــــدم
من ماندم و فرسوده فرسنگ شــــــدن ها


______________

ساعد باقری

در فراق یار دل



رنگ عشق نشسته روی رویاهای من.