خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

تو چنان شبنم پاک سحری


تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه
از آن پاکتری
تو بهاری
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو

من چه کم دارم...

من در آیینه رخ خود دیدم

به فروغ مهر رخت اندیشیدم

و به تو حق دادم
آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
چه امید عبثی
من چه دارم که تو را در خور ؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو ؟
هیچ
تو همه هستی من ، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری ؟
همه چیز

تو چه کم داری ؟ هیچ

من چه کم دارم؟ تنها تو

وصف


هرچه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشن گر است / لیک عشق بی زبان روشن تر است
چون قلم اندر نوشتن می شتافت / چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت / شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب / گر دلیلت باید از وی رو متاب

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند...

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر

تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند

عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو

نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

ای گدایان خرابات خدا یار شماست

چشم اِنعام مدارید از اَنعامی چند

پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش

که نگو حال دل سوخته با خامی چند

حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت

کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند


_____________________________

پی نوشت در ادامه مطلب


ادامه مطلب ...

فصل سرد...

شعری برای نگفــــــــــــتن،برای درد

شعری برای روحی مومــن به فصل سرد


شعری که هیچ مرا در خودش نداشت
شعری که از بی دلی به خدایش گلایه کرد


...

شور



این تیره روزگار

در پرده غبار
دلم را فرو گرفت
تنها به خنده یا به شکر خنده های تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودنی است

تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود
غیر از تو هر که بود
هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی
این در گشودنی است

این شعر خواندنی
این عشق ماندنی

این شور بودنی است...