خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

دل شیدا

علیرضا افتخاری / دل شیدا / لینک مستقیم   لینک2

سحر...



سحر بلبل حکایت با صبا کرد

که عشق روی گل با ما چه ها کرد


از آن رنگ رخم خون در دل افتاد

وز آن گلشن به خارم مبتلا کرد...

چرا زنده ام


سخنی نیست مرا جز آن که زنده ام از مهر تو؛ اگر قلبی دارم سرشار از دوستی توست، مدت های مدیدیست که بخشیده ام آن را به دستانت، در دلم بی تابی می کند برای رسیدن به منزلگاهش؛ جز این شاید چشمانم بتواند گرد راه از قدم هایت بزداید، دست هایم شاید شاخه محبتی نثار قلبت کند... و باقی جسم و جان تنها زنده اند تا امانت تو را نگه دارند. اگرچه میان آتش، اگرچه میان حسرت سوختن؛ اگر یاد تو نباشد، هر لحظه خاکستر می شود این جسم، زندگی را قدری نیست بی تو، نمی توانم از این خاک دل برگیرم چون هردم یاد توست که این ستون لرزان حیات را از فروافتادن نگه می دارد، چون عشق درد است و درمان نیز هم. چون روزی که عشق تو را دریافتم، حضورت را به دلم نوید داده ام. همه وقت به یادت پرسه می زند در همین حوالی، گاه دستم را می گیرد و تا رویا می برد؛ گاه قدم هایم را به میعادگاه دیدار تو می کشاند و گاه که در گوشه ای اسیرش می کنم، به راه نفس هایم، به چشمانم دست میازد...

نازنینا، بیم دارم که بگویم دوستت دارم و از گفته ام آزرده گردی. اما این فریاد روز و شب درون من است. خاکستر کتمان بر سر این آتش نتوان فروریخت. گرمایش باز از درون دل می جوشد و آرامِ جان را طلب می کند. منم در این شب ها تنها و دور از تو، حتی یک خبر نیست از حال تو، از روزگار خستگی ها و خستگی های روزگار. اگرچه به دعا هردم آرام و شادی تو را می طلبم...

باختن...



خُنُک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر...

روزنوشت

امروز بعد مدت ها فرصتی شد تا به بعض کارهای عقب مونده برسم. رفتم کتاب فروشی و چند تا کتاب خریدم. کادوهای زیبایی هم داشت، خریدم. برای منزل هم چند خرید کردم و سر راه از جایی گذشتم که دلم خواست بایستم و ...



و این گل ها هم بود، شبیه گل های انار بود اما برگ های درختش انار نیست ولی رنگ عشق و لطافت دوستی داره و به اندازه دانه های انار پر از گل بود...


سکوت دل


سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است

که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است

تمام روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرین شکنجه ، دچار بیداری است

رها کن آنچه شنیدی و دیده ای ، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است

مرا ببخش اگر لحظه هایم آبی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است

بهشت من ! به نسیم تبسمی دریاب
جهانِ جهنم ما را ، که غرق بیزاری است

_____________________

حسین منزوی

در دل صدایت می کنم


من کجا توانم بود جز به یاد تو ؟ وقتی

خاطرات تو چون خون ، در رگان من جاری است

هرکه را که غیر از تو گوش می کنم ، ناچار
قصه ی ملال انگیز ، داستان تکراری است

با منی و تصویرت در صف تداعی ها
اختتام پیش از خواب ، افتتاح بیداری است

حکایت


روزگاری دلی را، مشقی بود از کتابی بی انتها

ادامه مطلب ...

از تو چو دریا دل من


واله و شیدا دل من، بی سر و بی پا دل من

وقت سحر ها دل من، رفته به هر جا دل من

مرده و زنده دل من، گریه و خنده دل من
خواجه و بنده دل من، از تو چو دریا دل من

واله و مجنون دل من، شیشه پر خون دل من

طایفه گردون دل من، فوق ثریا دل من


______________________________

شکیلا / آخرین کوکب / دل من / لینک1 / لینک2