دلم می گوید، شبنم گلبرگ ها در این طلوع های غم انگیز، (همچون من، همچون چشمان آسمان) همه اشکیست از فراغ رویت، آرزوی مهرت، حسرت دل پاک ات، که در سکوت شب های سرد، بی صدا بر چهره اش می نشیند...
رویای تو بهانه ای است همیشگی برای بیداری و در خواب شدن دلی بی قرار. تو پاک ترین رویا از جنس بهشت، تو زیباترین آرزو، تویی تنها بهانه ماندن. بی شک گل های بوستانش را چون من آرزویی، جز نگاه تو، جز یک دم از احساس تو نیست...
میان کوچه می پیچد صدای پای دلتنگی
به جانم می زند آتش غم شبهای دلتنگی
چنان وامانده ام در خود که از من می گریزد غم
منم تصویر تنهایی، منم معنای دلتنگی
چه می پرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم
سرم ماوای سوداها دلم صحرای دلتنگی
در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو می رفت
میان کوچه های شب شدم همپای دلتنگی
شبی تا صبح با یادت ، نهانی اشک باریدم
صفایی کرده ام آن شب،
شب زیبای دلتنگی...
گرمی عشق تو را فاصله از یاد نبرد
حس آرامی از این کنج دلم می گوید
که تو از پنجره ی شوق به آرامی خواب
بر لب بام دلم...
باز خواهی آمد
تو دلم را که کویری خشک است
خیس دریای نگاه
و زلال دل بارانی خود خواهی کرد...
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت