خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

به جستجوی تو...


به جست و جوی تو
بر درگاه کوه می گریم،
در آستانه دریا و علف.
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول،
در چار چوب شکسته پنجره ئی
که
آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد...

سلسله ی یاد دوست

این روز ها، و در واقع، دیر زمانیست کمتر، به ندرت اخبار را پی می گیرم، از زندگانی و زندگان هم خبر چندانی ندارم، گویا هنوز نفسی می رود که مردمان آن را زندگانی می نامند... و هیچ خبر نداشتم از آزمون دکترا که دیروز بود.

امیدوارم آزمون خوب و رضایت بخشی پشت سر گذاشته باشی، کاش شبش را توانسته باشی خوب چشم بخواب روی. کاش از این آزمون ها غم نباشد دلت را که اگر سخت بوده برای همه و اگر راحت بوده برای همه بوده است. امیدوارم آرامش دلت را هرگز از افسوس یک آزمون درسی و سختی چند سوال پژمرده نکنی و بر دلت جامه اندوه مپوشانی که روح تو بلندتر از آن است که به خیمه چنین اندوهی درآید، روح تو سر بر گردون می ساید و ریشه در آسمان ها دارد و دلت سرسبزتر از آن است که به ناله بوف کوری بلبل گلستانش ره کوچ گیرد. باز سخن از حد گذراندم و معنی را به اطاله کلام زایل کردم. از صمیم قلب برایت آرزوی پیروزی و سربلندی دارم.


چه قدر نشانه ی حسرتم


همه حیرتم به کجاروم به رهت سری نکشیده من...

چو جرس به غیر شکست دل سخنی زخود نشنیده من...


___________________________

محمد اصفهانی / غم غفلت

بی نام تو



در عصر قاطعیت تردید
عصر جدید
عصری که هیچ اصلی
جز اصل احتمال، یقینی نیست
.
اما من
بی نام تو
حتی
یک لحظه احتمال ندارم
چشمان تو
عین الیقین من
قطعیت نگاه تو
دین من است
من از تو ناگزیرم
من
بی نام ناگزیر تو می‌میرم

دوش دیدم...

دیشب، در خواب، یه ندایی بهم گفت که صداش کنم، گفت سوره ای از قران بخونم... دوست را از دل صدا کردم. با صدای آشنا و دلنشینش پاسخ گفت، به خوابم آمد. مثل همیشه با آرامش و مهر پاسخ گفت. از عشق و دوستی صحبت رفت... چند دقیقه ای در باغی زیبا قدم زدیم... ولی افسوس که باز وقت نماز رسید و رویای زیبا را نیمه تمام گذاشت...


دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند


ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت

با من راه نشین باده مستانه زدند...

از یه جایی به بعد...

از یه جایی به بعد

دیگه نه از کسی می رنجی

نه به عشق کس دیگری دل می بندی



از یه جایی به بعد...

به همه چیز بی اعتنا می شی

به تن و روح خودت، به کل زندگی...

مردن را به زندگی در فراق ترجیح میدی

برات دنیا بی دوست زندانی پر رنجه





از یه جایی به بعد...

یه بغض همیشگی هست که بهش عادت می کنی.

تویی که صورتت گرمی اشک را به یاد نداره

لحظه های تنهاییت، خواب و بیدار

بی بهانه اشک میریزی

و خداست که خبر داره از حقیقت دلت





از یه جایی به بعد...

توی خواب و رویاهات می بینیش

هر روز، هر ساعت، هر لحظه،

دلت برای نگاه آسمونیش، قلب مهربانش تنگ میشه




از یه جایی به بعد...

دیگه دوست نداری هیچکس رو به خلوت خودت راه بــدی




از یه جایی به بعد...

دیگه حرفی برای گفتن نداری،

ساکت بودن رو به خیلی حرفها ترجیح میدی ،

میری تو لاک خودت



از یه جایی به بعد...

از اینکه دوستت داشته باشن می ترسی

جای دوست داشته شدن ها،

توی تن و قلب و فکرت می سوزه




از یه جایی به بعد...

توی هیجان انگیزترین لحظه ها هم فقط نگاه می کنی

داغ غم هات تازه میشه و

سکوت........................


مست می عشق


نیم هشاریم و یک نیم دگر مستانه ایم
لطفی ای ساقی که ما محتاج یک پیمانه ایم

بیم رسوایی مده ای شیخ ما را بعد از این
سال ها شد ما به رندی در جهان افسانه ایم

عقل اگر با ما بود از عهد دیرین آشنا
بگذر از ما گو که نیز از خویشتن بیگانه ایم...


سیل اندوه را بگو آبادی ما را مده
بیم ویرانی که از روز ازل ویرانه ایم...


___________________________

شکیلا / اشک مهتاب / نیمه هوشیار

باران

دل من باشد یا آسمان، از یاد نگاهت، باران ساده ترین اتفاق است...