خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

آسمان



امشب از آسمان یاد تو

روی شعرم ستاره می بارد

...

بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم

...

گاهی دوست


روزگاریست

زمین، آرامش قدم هایت

باد، شمیم نفست هایت

آسمان، عطر نگاهت

و من قلب مهربانت را

                      می طلبیم...

در رویایی...

با یک کوله بار غزل

یک آسمان احساس

یک دریا شکوه،

                      می آیی

صدف دلتنگی ها را می گشایی و گوهر عشق می پراکنی

...

خاطره



در دوری دوست دنیا غربت کده ایست سرد و بی انتها که هیچ پایانش نیست...

هیچستان


اینجا که ماییم، سرزمین سرد سکوت است

بالهامان سوخته است، لب ها خاموش

نه اشکی، نه لبخندی و نه حتی یادی از لب ها و چشم ها

زیرا که که اینجا اقیانوسی است که هر بدستی از سواحلش

مصب رودهای بی زمان بوده است...


____________

بدست : وجب

مصب: محل ریختن رود به دریا

رویای تو یک شب...


...

فریاد من همه گریز از درد بود

چرا که من در وحشت انگیزترین شبها

آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب می کرده ام

 

تو از خورشیدها آمده ای از سپیده دم ها آمده ای

تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای

 در خلائی که نه خدا بود و نه آتش

نگاه و اعتماد تو را به دعایی نومیدوار طلب کرده بودم


رزونه ای به رنگ


در شب تردید من برگ نگاه

می روی با موج خاموشی کجا

ریشه ام از هوشیاری خورده آب

من کجا، خاک فراموشی کجا

...

باران ...



اگر نگاه دوست باشد، امشب چشم آسمان، دل ابر، بارانی است، چون خاطر خسته این مسافر تنهای شب.