یک فرشته
یک دل تنها
زلال نگاهی آرام
شاخه محبتی در دست
غرق در نجوای سپید ملکوت
...
برای قلب مهربانت آرزوی شادی دارم
...
روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک
لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست...
به قلب مهربان
به دل دریایی و پرمهر دوست
آرزو دارم باغ دلت سرشار از عطر گل ها و پر سرور باشد
دو سه شبه که چشمام به دره، خدا کنه که خوابم نبره
تو این قفس که زندون منه دلم گرفته و منتظره
خدا کنه که خوابم نبره
می خوام که دل به دریا بزنم، یه سینه حرفو یکجا بزنم
چرا کسی نمیگه به من عشق و امیدم به کجا رفته
شبا اگه که تنها بمونم با غصه ها تو دنیا بمونم
به کی آخه می تونه بگه اون که پشیمونه چرا رفته
فردا دوباره پاییز میشه باز
دلش زغصه لبریز میشه باز
ای آسمون بهش بگو که پشیمون میشی
به سوز عاشقی قسم که دلخون میشی
دو سه شبه که چشمام به دره، خدا کنه که خوابم نبره
تو این قفس که زندون منه دلم گرفته و منتظره
خدا کنه که خوابم نبره
خدا کنه که خوابم نبره
...
طرف دیگر تنهایی دل
پشت قاب غم
از روزن عشق
دنیایی هست
آرام و زیبا
دل دوست تنهاست در این اتاق
طرف دیگر دیوار دنیاییست، رنگارنگ ز مهر، خوشبو از عطر عطوفت، درخشان به رنگ صداقت
دلت را بسپار به آرامش بی وزن نسیم
به سرسبزی یک دشت امید
به پرواز آرام مرغان هوا
به طعم شیرین عشق
...
چقدر سخته ادای لبخند زدن و شاد بودن درآوردن...
چه حالی داره
اروم بخزی زیر پتو
و فقط خدا باشه و تو
از ته دل گریه کردن
و در میان اشک آرمیدن...
چقدر دلم برات تنگ شده
برای کنارت بودن
یک لحظه لبخند به لبت نشاندن
برای زدودن غم از دلت
اشک از چشمات
برای این که باز شادی مهمون دل مهربانت بشه
چشم انتظار می شینم
هر غروب
هر شب
به درگاه خدا اشک می ریزم
...
خداوندا
دل دوست را
آرامشی عطا فرما
به لطافت نسیم
سروری عطا فرما
به وسعت بهشت
قوت قلبی
به وسعت ایمان بی انتها
به قدرت و موهبت هایت...
خدایا دل تنهایش را به لطف و کرمت از عشق و ایمان سرشار فرما
خنده را بر چهره ملکوتی و زیبایش بیش از پیش بنشان
از عمر من آنچه هست برجای
برگیر و به عمر او برافزای
آمین یا رب العالمین
آبشار
باور آب است به جریان امید
دمش عطر حیات به رگ های زمین
غصه ها را باید شست
باید از آب روان، نغمه پاکی و امید شنید
خستگی روح را نشاند روی تنهایی سنگ
باید چشم ها را بست و رها شد در سردی دستش
مستانه بازی کرد
...
میان سکوت شهر
خستگی دیوارهای بی رنگ
عبور چرخ های بی احساس از روی صورت زمین
سایش سینه ابر بر پهنه نیلگون آسمان
طلوع نم نم خورشید از دور دست افق
غروب ستارگان بی تاب شب
...
زیر همین آسمون خدا
قلبی هست
که تنها یک عشق داره
که می دونه دلت به تار و پودش پیوند خورده
که میون این همه فقط و فقط به تو دل بسته
که راهی طولانی را با تو همسفر شده در آرزوی گرفتن دست های مهربانت
که شبانه روز زمزمه صدات در گوششه
که هر لحظه در نگاهش تازه میشی
که باور داره وقتی گفتی دوستت دارم هیچ وقت کس دیگه ای جاش را نمی گیره
که تنها به یاد تو عاشقانه اشک می ریزه تا آروم بشه
منتظرت هست و به سوی تو میاد
برای خاطر خدا
برای خاطر عشقی که خداوند آفریده
برای خاطر دل بارانی ابر
دست رد به سینه اش نزن
بذار بیاد نزدیک تر
شاید...
چون عشق، درد است و درمان نیز هم...