صدف سینه من عمری
گهر عشق تو پروردستبزم دل باقی و غم ساقی است
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه ی شیرین و بخوابش کردم...
دلم برای کسی تنگ است که
چشمانم ، چشمانش را می طلبد
که آیینه دلش به رنگ خداست
که سرنوشتش چون من است
که دلش همانند دل من است
که تنهاییش تنهایی من است
که دوست نام اوست
که دوستیش بی همتا است
که دل تنگ دل تنگیهایم است
که دلم را برده است
به دریای غم سپرده است
...
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم، دل شمع
دوش بر من ز سر مهر، چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و میخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
________________________________
پی نوشت: برداشت در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...
شب ها که رویای زیبای دوست را می بینم و سحر که از خواب برمی خیزم و همه اش نقش غم میشه
این آهنگ، اگرچه تکراری، شرحی نزدیک بر این احوال است
Every night, in my dreams
I see you
I feel you
That is how I know you
...go on
far across the distance
and space is between us
you have come to show you
...go on
near, far
whereever you are
I believe that's the heart does
...go on
Love can touch just one time
and last for a lifetime
and if one let go to
...will go
...
باغ ما در طرف سایه دانایی بود.
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه،
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود.
باغ ما شاید ، قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز ، می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
تا اناری ترکی برمیداشت، دست، فواره خواهش می شد
تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت
گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید
شوق می آمد، دست در گردن حس می انداخت
فکر ،بازی می کرد
زندگی چیزی بود ، مثل یک بارش عید، یک چنار پر سار
زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود
...
______________
پی نوشت: در ادامه مطلب: