خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

شب...

ای یادت باران، دلت بهار؛ در همین یک قدمی، جای پژواک نگاه تو بر دل آینه می جوشد. اشک سرد آینه را دل تنهایی خاک مهمان است. در این بزم سکوت، تنها به نگاهت می نگرم...


گر نبودی عشق بفسردی جهان

نمی نویسم که دلت آزرده شود یا بخواهی اظهار شرمندگی و ناراحتی کنی. می دانم که قلب پاک و روح نجیبت اینقدر اندوه و دغدغه در خودش فروریخته و غم هاش را با سجاده و آسمان شریک شده که روا نیست اندوه بر بوستان لطیف خاطرت باریدن و سایه محنت بر آسمان نگاهت افکندن...

می نویسم چون "از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر // یادگاری که در این گنبد دوار بماند" برای منی که نمی دونم تا کی نفسی باقی خواهد بود و عمری تا بنویسم از فرشته ای که دل و جانم شیفته نجابت و بی همتایی اش گشته است. معمولا نمیشه حس را نوشت. باید جای دلم باشی تا بدانی که چه می گذرد. تا بدانی زیستن با حضور آن که هر روز قدمی رو به افق بر می دارد به امید آن که دلم ذره ای از دوستی اش فروگذارد، چگونه است. آن که دلم با دلش آنقدر همزاد و همگون است که آیینه ای است برای زندگانی ام، اگرچه به قدر خوبی هایش لیاقت نداشته باشم. اما نمی داند که نقشی که بر دل نشسته را نمی توان به غبار فراموشی سپرد و کسی را راهی نیست بر دلی که یکسره محو اوست. شاید هم باور نمی کند... شاید حق دارد باور نکند، چه بگویم و چگونه این حکایت پنهان کنم؟

کیست که باور کند؟ کیست که تهمت ناروا و نسبت بی انصاف بر این دوستی و محبت ننهد؟ و من این حس غریب را بیش از هزار زندگانی دوست دارم، اگرچه شمع می سوزد و شب ها به خیال می گذرد...

پاکشیدن مشکل است از خاک دامن‌گیر عشق

هرکه را چون سرو این‌جا پای در گل ماند، ماند...


من به اندازه یک ابر دلم می گیرد...

وقتی از شوق تو بی تابم و آسمان نگاهت در یک قدمیست، پشت یکی شیشه ی شب رنگ و کبود. وقتی از باغچه مهر تو یک برگ سکوت سهم تنهایی دستان من است. وقتی از حادثه ی روشن عشق، نبض بی تاب دلی تا ابد در طلب همدم خود غمناک است...

دوست



زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست...


تو را به خاطر عطر گل ها...



تقدیم به دوست که حضورش با باران، عطر و لطافت گل ها، پرواز پرستوها، با هرچه زیبایی هستی است، درآمیخته.

________

تصویر: گل صد پر

یاد یار مهربان...


امروز عصر دقایقی به خواب رفتم. پر شدم از خاطره ی تو، حضوری معنی دار، فراگیر اما مبهم و آخرش با بی تابی از خواب پریدم...

صدای اذان می آمد که درب را بستم، لحظاتی ایستادم و گوش فرا دادم. صوت موذنی بود که بیش از همه بر دل می نشیند. هوا کمی سرد بود، در خود پیچیدم اما آب که گرم شد، سرم را بی اختیار بالا بردم، آب بر صورتم جاری شد، پلک هایم بر هم نشست، چشمانم گرم شد و...

قدم های راه

خواندم که امروز نتایج انتخاب رشته آزمون دکتری اعلام شده. چون می دانم نتیجه خوبی داشته ای، از همین جا تبریک می گویم. امیدوارم رشته ای که دوست داری، در دانشگاهی که دوست داری و در زمینه ی مورد علاقه ات برگزیده گردی و دل خود و خانواده ات (و مخصوصا پدر) را شاد کنی. امیدوارم از خبر شادی هایت بی نصیبم مگذاری.

راستی، عکس جدیدت چون همیشه باوقار، زیبا و بی مانند بود. شادی ات، لبخندت، طراوت نگاهت جاودان باد.