خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

لهجه ی باران...


چند روزی است باران سخاوت مندانه تن بی جان زمین را می شوید و بی شک گرد از قدم هایت و شاید از مژگانت...

امروز... دلم سکوت برمی چیند. آرزو دارم از تو بشنوم، از روزهایت، آرزوهایت. از سفر خاطرت در سجاده سبز دشت از روزن نوری که تنهاییت را روشنی می بخشد. از آواز چلچله ای که آهنگ لطیف بیداری در گوشت می نوازد. می دانی، از شادی هایت دلم می ترواد. آرزو دارم اگر غصه ای باشد، سهم دلم باشد.

آرزو دارم، مبادا آسمان را از شوق چشمانت محروم کنی. مبادا گل های باغچه در حسرت ناز انگشتانت بمانند. نکند که روزی بیاید و دل آیینه از هجر لبخندت ترک بردارد. نسیم بی ترنم لطیف صدایت، زوزه بادی بیش نخواهد بود.


مهتاب



زیر نور کم رمق مهتاب از ورای ابرها، تماشای طبیعت با خیال صبح درمی آمیزد...

... که من عاشقم گر بسوزم رواست


...و شمع را چون زبان به حال خویش گشوده شد، به زمزمه ای گفت

آتشی است بر دلم که از سرم بر آسمان زبانه می کشد. جانم از دوری* ذره ذره می سوزد و قامت شکسته ام هر دم فرومایه تر می گردد. اشک چشمانم، داغیست آتشین بر پیکر بی جانم و مردمان را از این حال زار هیچ التفات نیست، مگرکه محفل خویش را از داغ دلم آرایند. جز پروانه هیچ کس را از آتش عشق خبر نیست، و آن بیچاره که دانست از داغ غم صبح کردن نتوانست...


___________________________________________

* یاد آور شعر سعدی:

شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را گریه و سوز باری چراست

بگفت ای هوادار مسکین من

برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من به در می رود

چو فرهادم آتش به سر می رود...


و توضیح آن که در قدیم شمع را از موم طبیعی می ساختند

لطافت روح خلقت



تو هم جتما نشسته ای و این بارش لطیف را تماشا می کنی.

      دلت آرام باد.

               به پاکی باران...


باران

امروز آسمان از صبح هوای دوست را داشت، اگرچه هر رنگی از آسمان جلوه ای از حضور اوست.

باران که گرفت، گل می چیدم فکر کنم از 1366 گذشت اگر اجازه می دادی، برایت می آوردم، گل محمدی بوی آرامش بخشی دارد؛ زنبورها روی گل ها جولان می دادند و دلم نمی آمد اذیتشان کنم، به درازا کشید، نزدیک باران که شد، همگی رفتند و من تنها شدم اما زود تمام شد. فردا باز گل خواهد داد و باز روزیشان خواهد رسید. امروز به یادت زیر باران ایستادم و غرق در اندیشه شدم...


از رقص گندم زار زیر باران عکس و فیلم گرفتم؛ شاید دیدنش را دوست داشته باشی.


چند عکس هم از گل ها گرفتم. اگر اینجا آمدی شاید دوست داشته باشی، روی عکس ها کلیک کنی (یا اگر از همین جا هم روی کامپیوتر ذخیره کنی)، بزرگ تر می شه در حدی که بشه گذاشت پشت صحنه ی دسکتاپ...





من با تو می نویسم...


من روز خویش را با آفتاب روی تو
کز مشرق خیال دمیده ست آغاز میکنم

من با تو می نویسم و می خوانم
من با تو راه می روم و حرف میزنم

وز شوق این محال : که دستم به دست توست
من جای راه رفتن پرواز میکنم

آن لحظه ها که مات
در انزوای خویش یا در میان جمع
خاموش مینشینم
موسیقی نگاه تو را گوش میکنم

گاهی میان مردم، در ازدحام شهر
غیر از تو هر چه هست را فراموش می کنم

یاد ...


دیر زمانیست که سحرگاهان چراغ خاموش شب را به شعله ی هوشیاری، عشق روشنی بخشیده است.

روز معلم


روز معلم مبارک باد

برای تو که علم را می آموزی و شغل انبیا را دوست داری. برای فداکاری ات، مهربانی ات. برای احساس والای انسانی ات.

و برای من معلم مهربان عشق هستی، از الفبای دوست داشتن تا آخر عشق و دل باختن، باریدن و جاری شدن، گم شدن و فدا شدن.

کاش راهی بود بوسه ای بر دستان مهربان و سخت کوشت زنم، اگرچه جان را هم در پایت نهادن (همان گونه که آرزو دارم) کم است... برایت بوسه نمناک ابرها را در این روزهای بارانی آرزو می کنم و زیباترین آرزوهای قلبم را عاشقانه تقدیمت می کنم.

می بارد، می بارم...



باران را

      طراوت را

               برای خاطر تو دوست می دارم